معنی ساحری اهل سامره

حل جدول

ساحری اهل سامره

شمعون جادوگر

لغت نامه دهخدا

سامره

سامره. [م ِ رْ رَ] (اِخ) قریه ای است بین مکه و مدینه. (معجم البلدان).

سامره. [م ِ رَ] (اِخ) گروهی است ازاسرائیلیان و از ایشان است سامری. || قومی است از یهود که در بعضی احکام با ایشان مخالفت دارند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سامِرَه شود.

سامره. [م ِ رَ] (اِخ) شهر مشهور معروفی است در فلسطین وسطی بانیش عمری شهریار آل اسرائیل بود و سامره همان سبطیه میباشد که بمسافت 30 میل بشمال اورشلیم و 6 میل بشمال غربی شکیم مانده، واقع است. اطرافش با تلهایی احاطه شده است که قطر هر یک تخمیناً 6 میل میباشد و تل سبطیه در طرف شرقی این محل واقع و 1543 قدم از سطح دریا مرتفعتر و دراز شکل و اطرافش سرازیر میباشد. اما حدود سامره در عهد جدید شامل اراضی میشد که از شمال فیمابین جلیل و از جنوب در میانه یهودیه واقع و حدودش از بیسان تا جنین و کفرازان که حدود شمالی منسنی میباشد امتداد مییافت و بیسان و وادی یزرعیل در بدوالامر جزو املاک سامره بودند لکن بعد از آن در تحت تصرف یهود درآمده و حدود جنوبیش علی الظاهر از وادی دیر بلوط تا رأس العین و بروکین بود. اما در مسئله تعیین اهل و نسب سامریان بعد از اسیری علما بهیچ وجه اتفاق ندارند و معلوم نیست که آیا همگی بیگانه بودند یا بیگانگانی که با اسرائیلیان خویشی مینمودند اما دور نیست که مخلوط بوده اند زیرا که امکان دارد که تمام اهالی را به آشور برده باشند. (از قاموس کتاب مقدس).

سامره. [م ِ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان ماهیدشت، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 8 هزار و پانصدگزی جنوب خاور ماهیدشت و کنار راه فرعی ماهیدشت بفیروزآباد، هوای آن سرد و دارای 850 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه ٔ سرک تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات، دیم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. تابستان از راه فرعی اتومبیل می توان برد. در دومحل طرفین رودخانه سرک واقع است سکنه علیا 650 تن وسفلی 200 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

سامره. [م َرْ رَ] (اِخ) شهری است بین بغداد و تکریت بر شرقی دجله. سامرا مقصود سر من رأی است و سامراء شاهد آن قول بحتری است:
و أری المطایا لا قصور بها
عن لیل سامرّاء تذرُعه ُ.
و ابوسعد گفته است سامراء شهری است بر بالای بغداد و در سه فرسخی بالای بغداد و سامراء مخفف سر من رأی است و در اقلیم چهارم قرار گرفته و دارای 69 و دو سوم درجه طول و 37 و یک ششم درجه عرض. درآنجا سرداب معروفی است که مردم شیعه معتقدند مهدی قائم از آنجا خارج میشود. عده ای گفته اند شهری است که بوسیله ٔ سام بناشده و در فارسی سام راه خوانده شده است و حمزه ٔ اصفهانی گفته است که سامراء شهری است قدیمی از شهرهای فارس که پس از چندین دفعه خرابی در سال 221 هَ. ق. معتصم خلیفه ٔ عباسی در آنجا نزول و بعمران آنجا پرداخت در مجلسی سرور من رأی نامیده شده پس کلمه مختصر و سر من رأی گردیده و بعد ازآنکه خراب شد ساء من رأی نامیده واختصاراً بصورت سامراء در آمده است. در آنجا بوسیله ٔ رشید نهری حفر گردیده و آن را قاطول نامیده اند معتصم نیز در آنجا قصری بناکرده است. قبر امام علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفر و پسرش حسن بن علی عسکرین در آنجاست و از خلفا، قبر واثق و متوکل و پسرش منتصر و برادرش معتز و مهتدی و معتمدبن متوکل در آنجاست. (معجم البلدان در ذیل سامراء). صاحب نزهه القلوب آرد: از اقلیم چهارم است، بر جانب شرقی دجله افتاده است و باغات و بعضی عمارات و قرای آن بر جانب غربی است. طولش از جزایر خالدات «عط نج » و عرض از خط استوا «لده »در اول شاپور ذوالاکتاف ساخته بود و چون به نسبت آب و هوا خوشترین بلاد عراق بود آن را «سرمن رأی » خوانده اند. بعد از خرابیش امیرالمؤمنین المعتصم باﷲ، محمدبن هارون الرشید (رضعهما) تجدید عمارات آن شهر کرد ودارالملک ساخت و بمرتبه ای رسانید که هفت فرسنگ طول عمارت و احوالش آن بود، و در عرض یک فرسنگ. و فرمود تا بتوبره ٔ اسپان او خاک آوردند و تلی ساختند و آن را تل المخالی خوانند، و برآنجا کوشکی بلند ساخت. و در سامره مسجدجامعی عالی بناکرد، و کاسه ای سنگین که دورش بیست و سه گز در علو هفت گز و حجم نیم گز، یکپاره در میان آن مسجد بنهادند، آن را کاسه فرعون خواندندی، و در آن حدود زیادت از سی فرسنگ چنان سنگ نیست. و در آن مسجد مناری ساخت ببلندی صد و هفتاد گز چنانکه ممرش از بیرون بود و بدین صورت منار پیش از او کس نساخته بود. و در پیش مسجد قبر امام معصوم علی النقی نواده ٔ امام علی بن موسی الرضا (عم) و از آن پسرش امام حسن عسکری (رضعهما). و متوکل خلیفه ٔ عباسی در سامره عمارات افزود بتخصیص کوشکی عالی بناکرد که در ایران زمین از آن عظیم تر عمارت نبود و بنام خود جعفریه خواندی، اما بشومی آنکه قبر امیرالمؤمنین حسین بن علی (رضعهما) را خراب کرد و مردم را از مجاور شدن بر آنجا مانع شد بعد از او آن کوشک بشکافتند، چنانکه اثرش بکلی ناچیز شد، اکنون از سامره مختصری معمور است. (نزهه القلوب ص 44). رجوع به تاریخ گزیده ص 319، 320، 323، 326، 331 و 333 شود. شهری است به عراق، بر مشرق دجله و سواد و کشت و برز وی بر مغرب دجله است. (حدود العالم).


ساحری

ساحری. [ح ِ] (حامص) عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن:
امام زمانه که هرگز نرانده ست
برِ شیعتش سامری ساحری را.
ناصرخسرو.
مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی
آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری.
خاقانی.
ساحری از قاف تا بقاف تو داری
مشرق و مغرب ترا دو نقطه ٔ قاف است.
خاقانی.
هاروت را که خلق جهان سحر از او برند
در چه فکند غمزه ٔ خوبان به ساحری.
سعدی.
مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت.
سعدی.

ساحری. [ح ِ] (اِخ) شاعری قزوینی است، او راست:
سرشک حسرتم، جا در شکنج آستین دارم
پر پروانه ام چون شعله خصمی در کمین دارم.
(از بهترین اشعار پژمان).

ساحری. [ح ِ] (اِخ) شاعری گنابادی است، او راست:
آغاز عشق از خاطرم بی تابئی سر میزند
مرغی که خواند بی محل در خون خود پر میزند.
(از بهترین اشعار پژمان).

ساحری. [ح ِ] (اِخ) در آتشکده ٔ آذر در شعله ٔ مجمره ٔ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده: اصلش از اتراک است. موصوف بحسن ادراک، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست:
ای آنکه دلت را خبری از من نیست
تا می نگری خود اثری از من نیست
رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست
انگار که هست از دگری، از من نیست.

نام های ایرانی

سامره

دخترانه، مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است

فرهنگ فارسی هوشیار

سامره

مونث سامر افسانه گویان


ساحری

جادوگری کتیکی عمل ساحر جادوگری سحر.

فرهنگ معین

ساحری

(حِ) [ع - فا.] (حامص.) جادوگری، سحر کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساحری

افسونگری، جادوگری، سحر، شعبده، شعبده‌بازی

معادل ابجد

ساحری اهل سامره

621

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری